غزل باران | ||
یک روز می بینی کسی دور و بَرَت نیست مشتاق پروازی ولی بال و پرت نیست
در نامه ها، پیغام ها، سوگند خوردم من هم شما را دوست دارم باورت نیست
بعد از هزاران نامه و پیغام و پسغام آن قدر تنهایی که اصلا خاطرت نیست
در دشت دنبال که می گردی حماسه؟ یک زمزمه در پاسخ هَل ناصِرَت نیست
چشمی فرات و چشم دیگر سوی خیمه عباس؟ نه، حتی علیِ اصغرت نیست * * * در این هیاهو از میان حلقه ای دود یک زن به شک افتاده که این پیکرت نیست
حق دارد او نشناسَدَت، تشخیص دادن سخت است وقتی غرق خونی و سرت نیست
کوهی اگر باشد فرو می ریزد از درد این زن شبیه هیچ کس جز مادرت نیست
خورشید افتاده زمین ، صحرا شبیهِ صحرای محشر، گرچه اینجا آخرت نیست
در دشت پیچیده صدای ناله ای سخت شاید صدای باد باشد دخترت نیست
عاشورای 1390
[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/8/26 ] [ 8:6 عصر ] [ احمد حاجبی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |